طنز نوشته های اجتماعی

طنز نوشته های اجتماعی

ارسال فایل نشریه به ایمیل بنده مستدعیست. با تشکر hajsaeidi@gmail.com
طنز نوشته های اجتماعی

طنز نوشته های اجتماعی

ارسال فایل نشریه به ایمیل بنده مستدعیست. با تشکر hajsaeidi@gmail.com

تاتی کردن حقوق کارمندی با تورم و سونامی سالمندان!

 

به قلم وحید حاج سعیدی

چند سال قبل بود که سونامی دهه شصتی ها خاطر خطیر برخی مسئولان را مکدر ساخت و در صدد چاره اندیشی برای این معضل گل درشت برآمدند. هر چند ما دهه شصتی نیستیم که عزیزان همه مشکلات مملکت را گردن ما بیاندازند ولی خدا وکیلی اوضاع ما دهه پنجاهی ها هم چندان روبراه نیست. چرا که با سی سال سابقه معلمی و برخورداری از طرح مشعشع رتبه بندی هنوز حقوق مان به خط فقر نرسیده و هر وقت هم نزدیک می شود سکه و دلار رم می کنند و با یک جفتک تمام معادلات و حساب کتاب های اقتصادی ما را به هم می ریزند! اوضاع دارایی ها و اموال منقول و غیر منقول ما هم کشمشی است تا جایی که رئیس پلیس استان فارس پراید اطلسی رنگ مدل 86 با دو ماه بیمه شخص ثالث ما را «ارابه مرگ» صدا می کند و سایر دوستان هم منزل مسکونی پر از مهرمان را (که صدقه سری مردی است که می خواست همه کارها را یک تنه انجام دهد،) «قوطی کبریت» می نامند و باقی داستان!

با این احوال بنده شخصاً اعتقاد دارم که نباید همیشه به نیمه خالی آفتابه نگاه کرد چرا با همین شرایط موجود دوستان امید به زندگی در کشور را تا مرز 75 سالگی هل داده اند و در تلاش هستند باز هم این رکورد را جابجا کنند. به هر حال در مملکتی که با یک دم و باز دم یا یک وعده غذایی غیر ارگانیک، چند قاشق سرب و گوگرد و آرسنیک و به عبارت فصیح تر نیمی از عناصر جدول تناوبی خدا بیامرز مندلیف، وارد امعاء و احشاء بدن مان می شود؛ در کنار آمار تصادف و طلاق که از روند ساعتی میل به دقیقه پیدا کرده اند و سایر آمار ها و رکوردهای دست نیافتنی نظیر عصبانی ترین مردم دنیا ، سرانه بالای مصرف نمک و نوشابه و فست فود و کم تحرکی، ریز گرد ها، طوفان نمک، آبگرفتگی معابر و ... رسیدن به متوسط 75 سال عمر با برکت، جای دست مریزاد و خدا قوت دارد!  دم همه شما گرم ... اما اصل خبر به روایت جراید که فکر نکیند که سر صبحی با کسی شوخی داریم!

گزارش توسعه انسانی سازمان ملل نشان می دهد، شاخص « امید به زندگی » در مردم ایران طی ۴ دهه اخیر رشد خیره کننده داشته و ایران ۸۲ کشور را پشت سر گذاشت. رشد «امید به زندگی» هم در ایران طی ۴۰ سال اخیر از ۱۸۰ کشور دنیا بیشتر شد.  میزان امید به زندگی ایرانی هادر چهل سال گذشته 54 سال بوده که این رقم در آخرین گزارش  به بیش از 75 سال رسیده است که رشد حدود ۲۲ سال را نشان می دهد.

حقیقتاً دست مَمَلی... خیر از جوانی تان ببینید... در واقع این آمار نشان می دهد که رعایت حقوق شهروندی که یکی از شاخص های توسعه در کشور های پیشرفته است در کشور ما به اعلی درجه مورد اهتمام و توجه است که ماحصل آن افزایش خیره کننده و نجومی امید به زندگی در ایران است!

هر چند نوع نگاه مردم و توجه به فرموده سهراب که «چشم ها باید شست جور دیگر باید دید»، هم در این داستان بی تاثیر نبوده است. در گذشته بیشتر نیمه خالی آفتابه توجه مردم را به خود جلب می کرد. شاهد مثال « من از بی نوایی نیم روی زرد . . . رخ بینوایان رخ زرد کرد!» خوب مرد حسابی چرا باید از صبح تا غروب رخ بینوایان را آچار کشی کنی تا زردی رخ آنها را به خودت جذب صورتت بشه؟! در عوض ما اینجا به جای نالیدن از حقوق بخور و نمیر خودمان، به حقوق نجومی و بالای پنجاه میلیون برخی دوستان که اتفاقاً شرعی و قانونی هم دریافت می کنند، نگاه می کنیم و از کائنات برای نامنبردگان طلب عشق و برای خودمان افزایش حقوقی متناسب متناسب با میزان تورم جامعه طلب می کنیم! یعنی همین قدر که حقوق مان با تورم تاتی تاتی کند و زیاد عقب نیفتد کفایت است و ذوق مرگ می شویم. ملاحظه فرمودید؟!  یک نفر دیگر حقوق نجومی می گیرد ما امید به زندگی مان تا حوالی 80 سال یورتمه می رود، فکر کنم اگر به ما مثل کارکنان بانک ها از این وام های قرض الحسنه با کارمزد یک درصد بدهند، شیرین دویست سال عمر کنیم! ( دوستان ظاهراً بانکداری بدون ربا را از خودشان شروع کردند تا اگر جواب داد، برای سایرین هم کلید بزنند!) علی ای حال از آن جا که توسعه حقوق شهروندی با افزایش امید به زندگی رابطه مستقیمی دارد، دوستان عنایت داشته باشند زیاد هم پر گاز و به تاخت جلو نروند که مردم خوش به حال شان شود و چند صباح دیگر سونامی دهه شصتی ها جای خود را به سونامی سالمندان بالای صد سال بدهد! از ما گفتن بود... 

حرم مهمانسرا گردد و زائر میهمان باشد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بدهکاری بانک ها و بلندگوی ذهن!

ما شنیده بودیم گاهی اوقات آدم دلش برای خودش تنگ می شود یا صحبت کردن آدمی با خود به مثابه روشن کردن بلندگوهای ذهن است اما نشنیده بودیم کسی به خودش بدهکار باشد و مجبور هم باشد بدهکاری اش را با جزئیات اعلام کند و اتفاقاً  رسانه ای هم بشود!  

لابد می خواهید بدانید چه کسی به خودش بدهکار است و تا الان خودش را معرفی نکرده است؟!

حقیقت امر چند صباحی است اسامی ابر بدهکاران بانکی از فرمت حروف الفبا و بگم بگم و مخفی ماندن در جیب کاپشن و ... به رویکرد انتشار ماهانه در سامانه تغییر پیدا کرده و خلق الله خیال شان از این بابت راحت شد. باور بفرمائید این داستان در این دوره بیکاری و نرخ پائین اشتغال زایی موجب ایجاد مشاغل و حرفه های متعدد فراوانی شده است. مثلاً دو روز دیگر بچه ها از هم سوال می کنند «بابات چه کارس؟» دوستش با افتخار عنوان می کند:  «ابربدهکار بانکیه یا اون یکی میگه بابام مسئول وصول مطالبات از ابربدهکاران بانکیه!» البته  ابربدهکار بانکی شدن کار هر کس نیست و از نگاه دور کیم جامعه شناس فقید فرانسوی، مستلزم زیر پا گذاشتن یک نموره اخلاقیات است که چندان مهم نیست؛ چرا که اگر جلوی ابربدهکارشدن عده ای را بگیرند ممکن است یک بلایی سر خودشان یا بیاورند! همه که مثل تاج نیستند صبوری کنند و با چهار تا آخ قلبم آخ قلبم و یک مختصر پشت سر گذاشتن دوران نقاهت دوباره با قدرت سر کارشان برگردند و قدرتی خدا همه تهمت ها و افتراها و پرونده های قضایی را دریبل کنند. یک عده اعصاب ندارند و ممکن است به جای ابربدهکار بانکی شدن ابرجنگل خوار ، ابر بیابانخوار، ابر دریا خوار و ... شوند که به مراتب خطرناک تر از ابربدهکار بانکی شدن است. بگذریم و از اصل ماجرا دور نشویم...

 چند روز قبل بانک مرکزی نسبت به انتشار لیست اسامی بدهکاران بزرگ بانک‌های خصوصی و دولتی اقدام کرده که بررسی‌ها نشان می‌دهد در بین این بدهکاران، اسامی برخی بانک‌ها به عنوان بدهکار کلان ذکر شده است!

در این زمینه، پیگیری از مسئولان بانکی برای دریافت اطلاعاتی در مورد دلیل این بدهی، با این توضیح همراه بود که بانک‌ها در برخی موارد برای انجام تعهدات خود از جمله تسهیلات تکلیفی و پرداخت سود سپرده‌گذاران با توجه به کمبود نقدینگی و منابع، از بانک‌های دیگر قرض می‌گیرند که اگر اینگونه نباشد، دست به برداشت از بانک مرکزی زده و بدهکار آن می‌شوند که در کنار تبعات مربوط به افزایش پایه پولی باید جریمه ۳۴ درصدی پرداخت کنند. این اعلام اشاره به جریان بازار بین بانکی و تبادل مالی بانک‌ها در آن دارد.

علاوه براین، مدت زمان پرداخت قرض بانک‌ها معمولا بین دو تا سه روز است و در مواردی ۱۵ روزه نیز می‌شود؛ بنابراین بانک‌های ذکر شده در لیست بدهکاران بانکی ممکن است این میزان پول را گرفته و برنگردانده‌ باشند و به همین دلیل در فهرست بدهکاران قرار گرفته باشند.

باور کنید این قدر که ما در پوستین بانک می افتیم و پشت آنها بد گویی می گوئیم، خاک ما را قبول نمی کند! برادر من بانک ها برای اینکه صورت شان را با سیلی سرخ نگه دارند و به بانک مرکزی رو نزنند، از در و همسایه دو سه روز پول قرض می کنندتا سود بانکی من و شما را سر ساعت پرداخت کند، حالا یک عده کاسه داغ تر از آش شده اند که بانک ها ابر بدهکار بانکی هستند!

فقط این لابلا ما متوجه نشدیم چرا هیچ کارمند بانکی مستاجر نیست و هر کارمند بانک تقریباً سه تا چهار تا خانه دارد و هیچ کارمند بانکی در آژانس مسافر کشی نمی کند! مدیون هستید اگر فکر کنید در ۲۰ بانک (به جز بانک ملی) یک ریال بیشتر از  ۶۷ هزار میلیارد تومان تسهیلات بانکی به کارکنان همان بانک‌ها ارائه شده است!

 

 

دختر پینه دوز و کیمیاگری با گاری و فرغون!


سال ها پیش در یک سرزمین بسیار دور پینه دوزی به همراه همسر و دخترش زندگی می کرد. آنها به لحاظ اقتصادی در شرایط مطلوبی قرار نداشتند و اصطلاحاً جزو  دهک های پائین جامعه محسوب می شدند. دختر این بنده خدا با این که به اندازه یک دانشجوی  کارشناسی ارشد در دوره های پودمانی مکتب خانه ولایت شان شرکت بود و از فنون آشپزی و کشاورزی و دامپروری نیز بی بهره نبود، اما به اندازه یک سلبریتی ترشیده که پک و پوزش را به کمک ژل و بوتاکس سرپا نگه داشته، شانس نداشت و هیچکس در خانه شان را برای امر خیر نمی زد. پینه دور که دید اوضاع کشمشی است دست به دامان یکی از همکلاسی های قدیمش شد که از همان کودکی در کار پدرسوخته بازی و رمل و جادو بود. رمال گفت: رمز و راه بخت گشایی دخترت،  ادعای کیمیا گری است. پینه دوز گفت: مرد حسابی دختر من فرق « توسعه بهینه سازی مسیرهای کاتالیستی انتخابی و بهینه از نظر انرژی برای احیای کربن دی اکسید کربن » را با « فعالیت نانو ذرات کاتالیستی فرآوری شده در خلاء را برای تبدیلات آلی» نمی داند بعد ادعای کیمیا گری کند؟! اما وقتی دلایل علمی و کارشناسانه دوستش را شنید و اوضاع کشمشی زندگی اش را به خاطر آورد، پذیرفت. فردای آن روز زن پینه دوز هنگام پاک کردن سبزی در کوچه موضوع را با یکی از همسایه ها که از قضا دهانش قرص قرص بود در میان گذاشت و خبر کیمیاگری دختر پینه دوز بدون نیاز به پیام رسان داخلی و خارجی تا آن سوی بلاد را در نوردید! پادشاه سرزمین مجاور یک زن مردسالار بود که به شدت طرفدار توسعه علم و تکنولوژی بود و از کیمیاگران در سطوح مختلف حمایت های مادی و معنوی می کرد. مدیون هستید اگر فکر کنید برای داشتن طلای بیشتر دنبال کیمیاگران می گشت. او وقتی خبر کیمیاگری دختر جوان را شنید وعده خواستگاری شاهزاده را به پینه دوز داد و از پینه دوز خواست تا برای راستی آزمایی دخترش را به قصر بفرستد. پینه دوز هم پذیرفت و دخترش را به قصر فرستاد. اما به محض اینکه دختر به قصر رسید او را در یک سوله بزرگ پر از فرغون و گاری آهنی زندانی کردند و پادشاه به او گفت تا همه این فرغون ها و گاری را به طلا تبدیل نکنی از ازدواج پسر من با تو خبری نیست! 

دختر روی زمین نشسته بود و های های گریه می کرد و به بخت بد و رویکرد پدرش در این مدل شوهر دادن لعنت می فرستاد که ناگهان یک مرد کوتوله با قیافه ای شبیه به《  کل عنایت》 دلقک معروف بارگاه شاه عباس صفوی، در مقابلش ظاهر شد. وقتی دختر ماجرا را تعریف کرد، مرد کوتوله لبخندی زد و گفت: دشواری نداره که .... روی این گاری ها و فرغون ها چراغ و فرمون و بوق بذار، قیمتشان از طلا هم بیشتر می شود! دختر تازه می خواست در خصوص ایمنی و ضریب کیفیت و ... از کوتوله سوال کند که دید کوتوله غیب شد. چاره ای نبود و دختر پینه دوز کار را آغاز کرد. استقبال از محصولات جدید به اندازه ای زیاد شد که پادشاه مجبور شد یک سوله دیگر به این امر اختصاص بدهد که در یک سوله گاری ها را فراوری می کردند و در دیگری فرغون ها! 
کار طوری از خرک در رفت ببخشید طوری روی غلطک افتاد که سه میلیون نفر برای خرید 10000 گاری و فرغون فراوری شده ثبت نام کردند. پادشاه از این مدل کیمیاگری دختر خوشش آمد و او را به کنیزی قبول کرد و سال های سال به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند. 
پ ن: این ماجرا مربوط به زمان های گذشته است و هرگونه تشابه محصولات فراوری سوله های پادشاه با محصولات کارخانجات مفخم خودروسازی سایپا و ایران خودرو تصادفی است!

تحلیل گران یاری کنید تا من سهامداری کنم!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یحیی گل محمدی و دستمزد تخیلی!

یک ضرب المثل قدیمی داریم با این مضمون « جایی که پول می شمارند غیبت نمی شود!» همین ضرب المثل نیم خطی دنیای فوتبالیست ها را عوض کرده و اگر فوتبالیست ها دست به هر غلطی بزنند حتی مثل کنعانی زادگان خواستار تغییر کاربری اتوبوس تیم ملی شوند، خیال مان راحت است که دستکم غیبت نمی کنند و گوشت برادر مرده شان را نمی خورند!

البته چند سال قبل عده ای از خدا بی خبر درصدد بودند باب غیبت در فوتبال مملکت گشوده شود و برای قرارداد های فوتبالیست ها سقف تعیین کرده بودند تا شمارش پول سریعتر انجام شود؛ که خدا را شکر با تدابیر دوستان در فدراسیون و عزیزان دلال، بساط این مسخره بازی ها جمع شد و الان برای پیشگیری از غیبت در دور همی های فوتبالیست ها و کادر تیم های فوتبال، یک شاباش و بریز و بپاشی می شود که بیا و ببین...

در آخرین حرکت فرهنگی و به منظور پیشگیری از آسیب های اجتماعی و اشاعه منکر غیبت، عزیزان برای یحیی گل محمدی سر مربی تیم پرسپولیس، ملبغ ناچیز 500 میلیون تومان برای هر بازی تصویب کردند!

قرارداد یحیی گل‌محمدی با پرسپولیس هم از آن دست قراردادهای عجیب فوتبالی است که دائم دارد «ری» می‌کند. از یک پیمانه برنج ری‌دار خوب حدود سه پیمانه چلو در می‌آید که دقیقا همان کارکرد قرارداد یحیی گل‌محمدی با پرسپولیسی‌ها را دارد.

قدیم زمین طرفای مرو حاصلخیز بود الان زمین های فوتبال ری دار شده اند! به قول شاعر «زمین مرو غله‌خیز است؛ در سال اول صد ری می‌کند و در سال دوم هزار»

البته بعد از انتشار این خبر پرسپولیسی ها بیانیه دادند که رسانه ها اشتباه کردند و حقوق یحیی طبق قانون کار به اندازه حقوق کارگران است و تنها تفاوت دارا بودن آپشن صبحانه، ناهار، شام، جای خواب، بیمه 30 روزه  و 330 میلیون تومان برای هر بازی است و این ماجرای 500 میلیون برای هر مسابقه، بازی کثیف رسانه بوده است!

راستش را بخواهید فرانکلین پ آدامز روزنامه نگار آمریکایی معتقد است بهترین قسمت آثار تخیلی در بسیاری رمان ها تذکریست که شخصیت ها صرفاً تخیلی هستند!

اما این داستان حقوق های نجومی و « ری دار» به هیچ عنوان تخیلی نیست و ما بیشتر نگران مدیران پا به سن گذاشته و دارای نوه نتیجه هستیم. چرا که ممکن است دو روز دیگر با مختصری بوتاکس و لیپوساکشن، لیفت ابرو و به زبان ساده تر دستکاری در نمای ظاهری (شاید هم کوبیدن از نو ساختن) و پخش یک کلیپ از فوتبال خیابانی با نوه ها و دوستان شان، جلو مدارس فوتبال صف کشیده و خواهان ثبت نام در دوره‌های فشرده آموزش فوتبال شدند؛ چرا که برای این بزرگواران سن تنها یک عدد است و اضافه وزن، کهولت سن، عصا و عینک و سمعک و ...  را مانع رسیدن به هدف خود یعنی فوتبالیست شدن و نهایتا ورود به کادر فنی تیم پرسپولیس نمی‌دانند! خدا به خیر بگذراند ...

خبرنگار هراسی و مصاحبه گریزی آفت مدیریت سنتی!

نقش و جایگاه کنونی رسانه ها در  عصر حاضر تا جایی قابل اعتنا و ارزشمند است که عده ای از کارشناسان  آن را به عنوان ابزار ی قدرتمند در جهت توسعه همه جانبه مقولات فرهنگی، مذهبی، علمی، سیاسی، هنری، و ... قلمداد می کنند که در کنار رسالت اصلی خود همان خبرپراکنی است، می تواند به یک ابزار آموزشی همه کاره و ارزان قیمت بدل شود. در حقیقت ارزانی تولید محتوا در رسانه، در مقایسه با هزینه بالای سایر شیوه های آموزش،  از مهم ترین مزیت های رسانه در عصر حاضر است. البته این همه داستان نیست و با ظهور مدرنیته و به تبع آن، افزایش ضریب نفوذ استفاده از وسایل ارتباط جمعی مانند روزنامه، رادیو، تلویزیون و اینترنت و ...  دولتها و گروههای اجتماعی توانسته اند با بهره برداری درست و هدفمند از این ابزارها سیاست های متنوع فرهنگی خود را در جامعه تبلیغ کنند و آنها را به گفتمان مسلط و غالب در جامعه تبدیل کنند. این دولت ها با تکیه بر ظرفیت رسانه ها و  استفاده از آخرین تکنولوژی های روز دنیا توانسته اند سطح آگاهی عمومی در جامعه را بالا برده و فرهنگ عمومی را ارتقا دهند که ماحصل آن کاهش آسیب های اجتماعی، افزایش صرفه جویی در جامعه، درک صحیح از اقتصاد و پذیرش تصمیمات دولتی در شرایط خاص و ... است.

استفاده از ظرفیت چشمگیر و نا محدود رسانه ها محدود به دولت ها و حاکمیت نمی شود و شرکت های بزرگ و کوچک نیز به مدد رسانه توانستند با پاسخگویی و شفافیت در عملکرد، جایگاه و دست برتر خود را در جامعه بر مخاطبان و مشتریان خود تحمیل کنند. تا جایی که امروزه در دنیا استفاده از مشاور رسانه ای قوی و روابط عمومی کارآمد  یک اصل جدایی ناپذیر مدیریتی است و مدیران هوشمند و آینده محور استفاده از ظرفیت رسانه را در هیچ حالتی از دست نمی دهند.

متاسفانه با وجود اثرات و تبعات مثبت رسانه  در اطلاع رسانی از خدمات، فعالیت ها، رویکرد ها و اقدامات  انجام شده و در دست اقدام در سطوح مختلف شهرستانی، استانی و حتی ملی،  بسیاری از مدیران دولتی که از علم روز دنیا و سواد رسانه ای کم بهره و یا حتی بی بهره اند، نسبت به استفاده از این ظرفیت چشمگیر که عمدتاً با هزینه بسیار کم و در بسیاری موارد رایگان در اختیار است، غافلند . در حقیقت مدیریت سنتی در کشور به آفت «خبرنگار هراسی و مصاحبه گریزی» دچار شده است که ماحصل آن، بی اعتمادی  به نهاد و سازمان مربوطه و  حتی در مواردی انتشار اخباری خلاف واقع  در شبکه های مختلف اجتماعی علیه آن نهاد است !

درمندانه دلایل و توجیهات این دست مدیران که از پذیرش خبرنگاران در هر قالبی رویگردان هستند جالب توجه و شنیدنی است که مطرح ساختن برخی از  آنها مایه شرمساری است! 

اینکه یک مدیر دولتی در طول چندین سال مدیریت که گاهاً به یک دهه نیز می رسد تا کنون هیچ نشست خبری با خبرنگاران نداشته و تاکنون با خبرنگاری ارتباط نگرفته است به لحاظ ساختار شناسی و از نگاه دوربین حرفه ای رسانه، نداشتن کارنامه موفق و سرپوش گذاشتن بر نقاط ضعف و ناکارآمدی ها است و هیچ دلیل منطقی دیگری را در ذهن متبادر نمی سازد.  

امروزه نهاد های امنیتی یا قضایی که به لحاظ رعیات برخی محودیت ها دارای اخبار طبقه شده می باشند، در برگزاری نشست خبری و مصاحبه پیشگام هستند اما برخی ادرات و سازمان های معمولی از چنان محدودیت ها و خطوط قرمزی سخن به میان می آورند که  در قاموس هیچ نگاه امنیتی نمی گنجد!

باید پذیرفت مدیری که شجاعانه در برابر خبرنگاران قرار می گیرد و به ارائه گزارش عملکرد می پردازد و از قرار گرفتن در برابر آماج سوالات ریز و درشت خبرنگاران که با دوربین و ضبط در حال مستند سازی تمام جملات وی هستند، نمی هراسد، حتی اگر دارای نقاط ضعفی نیز باشد،  از پذیرش آن ابایی ندارد و  به هیچ عنوان سعی در لاپوشانی نقاط ضعف خویش ندارد. چرا که اگر جز این بود رویکرد « خبرنگار هراسی و مصاحبه گریزی» را در پیش می گرفت.

البته بعد از گسترش فضای مجازی و افزایش ضریب نفوذ استفاده از شبکه های مجازی نظیر تلگرام و ایسنتاگرام برخی مدیران سعی می کنند با تشکیل یک گروه دوست یا سیصد نفره اداری و انتشار یک تصویر از رویداد  مربوط به حوزه کاری شان و یک خط مطلب ( فتو نیوز)، نیاز رسانه ای شان را مرتفع سازند. هر چند عده ای دیگر از  مدیران نیز زحمت ساخت همین گروه را هم به روابط عمومی خود نمی دهند و با پرداخت مبالغی ، اخبار حوزه خود را ( شما بخوانید یک عکس و یک خط مطلب) در پیج ها و کانال های غیر رسمی منتشر می سازند که قطعاً مدیران این صفحات و کانال های غیر رسمی حق هیچ سوال و جوابی از مدیر مربوطه در خصوص ارزش های خبری، ضرورت اجرای طرح ، جزئیات طرح، نحوه انتخاب پیمانکار، محتوی جلسات و ... ندارند و فقط در قبال دریافت وجه ملزم به انتشار خبر هستند!

جا دارد مدیرانی که سال ها از مواجهه با خبرنگاران و برگزاری نشست های خبری طفره رفته اند، در دولت جدید اگر شایستگی تصدی مجدد آن کرسی یا صندلی را دارند، از پوسته مدیریت سنتی و مدار بسته ای خارج شده و مسئولیت تصمیمات، راهبرد ها و  اقدامات  حوزه سرزمینی یا اداری خویش را بپذیرند و به بهانه های واهی از مواجهه با خبرنگاران رویگردان نباشند. 

جلوگیری از قاچاق سوخت و سر شیلنگی یک بار مصرف!

   راستش را بخواهید ما از همان بچّگی فکر می کردیم قاچاقچیان معمولاً آدم های بدخیم و خفنی هستند که ظاهری  مخوف و نخراشیده دارند که بسیار خطرناک هستند و با دیدن ماموران پلیس هم فلنگ را بدون واشر می بندند! در مورد کالای قاچاق هم تصور می کردیم منظور همان کالایی است که توسط اسب و الاغ دست آموز از کوه و کمر به صورت قاچاقی و یواشکی به کشور وارد یا از کشور خارج می شود. البته ظاهراً در هزاره سوم معنای کالای قاچاق و قاچاقچی عوض شده است و دیگر نیازی به دست آموز کردن اسب و الاغ و قاطر نیست و روزانه کلی کالا و مواد خیلی شیک و مجلسی به صورت قاچاق دارد و یا خارج می شود. شیوه برخورد مسئولان با پدیده قاچاق در نوع خودش بی نظیر است. مثلاً چند سال قبل که روزانه 6 میلیون لیتر گازوئیل به خارج از کشور قاچاق می شد، مسئولان وقت جلسات و همایش های زیادی برگزار کردند و بالاخره بخشنامه ای مصوب کرده اند تا جلوی قاچاق سوخت را با خود اظهاری بگیرند!

   «بر اساس آن مصوبه خودروهایی که قصد خروج از مرز را داشتند، باید نسبت به حجم سوخت درون باک خود فرم خود اظهاری پر می کردند!» (به نقل از روزنامه جوان آن موقع – الان احتمالاً میانسال باشد )

   ما آن روز ها هر قدر چرتکه انداخیتم که چطور این حجم گازوئیل از طریق باک کامیون ها قاچاق می شود، چیزی دستگیرمان نشد و به ناچار پذیرفتیم و قانع شدیم اخبار مربوط به کشف لوله های 11 و 24 کیلومتری و اظهارات مسئولین راجع به تخلفات برخی مدیران میانی و ... ربطی به قاچاق ندارد و احتمالاً لوله های کشف شده ... بگذریم ...

علی ای حال از آنجایی که ممکن این شیوه مرضیه دوباره برای جلوگیری از قاچاق سوخت راه اندازی شود و بعد از برگشت از سفر، رانندگان موظف شوند مازاد گازوئیل اظهارشده را با شیلنگ کشیده، به انبار های ذخیره سازی شرکت ملی پخش فرآورده های نفتی باز گردانند چند نکته در جهت ایمنی افراد پیشنهاد می گردد:

    در جریان هستید  که کشیدن سوخت از باک به وسیله شیلنگ و احتمال بلعیدن آن خطرات جانبی زیادی دارد و در صورت بروز حادثه موارد زیر حتماً رعایت گردد:

   الف) به هیچ عنوان فرد گازوئیل خورده را وادار به استفراغ نکنید و لاواژ معده توصیه نمی شود مگر این که همراه با هیدروکربنها ترکیبات خطرناک دیگری مانند فلزات سنگین یا حشره کش خورده شده باشد..

   ب) خوردن یک لیوان شیر توسط فرد مسموم توصیه می شود.

پ) از دادن روغن زیتون و روغن های معدنی پرهیز کنید چون در صورت آسپیراسیون آنها پنومونی افزایش می یابد.

   ت) بلافاصله فرد مسموم به اولین مرکز درمانی ارجاع شود.

ث) در صورت لزوم CPR اولیه و پیشرفته آغاز شود

ج) تجویز هیدروکورتیزون وریدی هم بد نیست

 

   در ضمن توصیه می شود برای تمیز کردن سر شیلینگ از دست کشیدن یا فوت کردن خودداری کرده و هر مامور حتماً شیلنگ شخصی همراه خود داشته باشد و یا مثل عزیزان قلیانی از این سر شیلنگی های یک بار استفاده کنند!

راهبرد علمی برنج خالی یا شهد آسمانی؟!


به نظر می رسد این روزها مردم از هر دوره دیگری حرف گوش تر شده اند و توصیه های علمی را به جان می خرند و اگر نوسانات نرخ طلا اجازه بدهد آن را با آب طلا بر سر در خانه های اجاره ای شان هم می نویسند. حالا می خواهد جملات انگیزشی آنتونی رابینز و اشعار تحریف شده حسین پناهی باشد و یا توصیه ها و افاضات علمی و راهبردی نماینده مجلس و کارشناس رسانه ملی ... مشت نمونه خروار توصیه کارشناس چاق و چله و تپل رسانه ملی که مردم را به خوردن برنج خالی دعوت کرده بود... این توصیه تا جایی مورد استقبال قرار گرفت و خلق الله راهبرد برنج خالی مشارالیه  آویزه گوش و نصب العین قرار دادند که سرانه مصرف گوشت از 122 کیلوگرم در دوران جنگ به شش هفت کیلو در سال رسید! هر چند عده ای پا را فراتر گذاشته و در صدد هستند همان برنج خالی را هم که بعضی ارقام آن به کیلویی 80 هزار تومان رسیده از سفره خانوار حذف کنند.

فرشاد مومنی اقتصاددان گفت: «آیا شهروندان گرامی و حکومتگران می‌دانند که در بدترین سال‌های جنگ بر اساس گزارش‌های رسمی بانک مرکزی و مرکز آمار، خانواده‌های این مملکت سالانه ۱۲۲ کیلو گوشت قرمز مصرف کرده اند و این میزان الان به ۶ تا ۷ کیلو در سال رسیده است؟ واقعا شما این‌ها را می‌خواستید؟ این میزان سهل انگاری و بی توجهی نسبت به سیاست‌های تورم زا و توسل کردن به پنهان کاری و فریب و بازیچه رباخوارهاو دلال‌ها شدن برای حکومت چه عاقبتی را پیش خواهد آورد؟» ( نقل از سایت انتخاب)

البته آقای مومنی کمی پیاز داغش را زیاد کرده و اوضاع چندان هم بغرنج نیست. 

حالا کی نوبت به حذف زعفران و لبنیات و میوه و نخود لوبیا و سایر اقلامی می رسد که نه تنها برای بدن ضرورتی ندارند، بلکه باعث چاقی و سرطان و هزار درد و مرض دیگر می شوند، خدا می داند! 

هر چند با افزایش نجومی قیمت ها دیگر نیازی به جملات انگیزشی و توصیه کارشناس و نماینده نیست و خود به خود برخی اقلام از سبد خانوار برچیده شدند و خود خانواده ها به مضر بودن آنها پی بردند.

با این حال باز جای شکرش باقی است که افزایش قیمت های اخیر ربطی به سوء مدیریت، داستان حباب، تحریم، جنگ اقتصادی، مدیران خسته و پیر و پاتال و ... ندارد و قطعاً مربوط به تنش مذاکرات و کارخرابی برخی مدیران نفوذی دولت قبلی است که هنوز کلید را به مدیران جدید تحویل نداده اند!

فقط خدا کند این لابلا روابط ما با هندوستان زیاد حسنه نشود که مجبور شویم شبیه به «پراهلاد جانی» مرتاض هندی که هفتاد سال چیزی نخورده، ما هم از شهد آسمانی تغذیه کنیم! خدا به خیر بگذراند...

مصاحبه با حاج سعیدی

وحید حاج سعیدی  «طنز نویس گلستانی»،  از زندگی شخصی اش می گوید:

 "هر شب یک DVD کامل خواب می بینم! از سال 71 تا 76 ملی پوش بودم!"

در بین طنز نویسان کشور از همه اقشار و صنوف دیده میشود. از شاعر و نقاش و طراح گرفته تا مهندس و پزشک و خلبان... حتی روحانی طنز پرداز هم داریم! اما کمتر دیده شده که  ملی پوشان،  پای در کفش طنز و طنزنویسی کنند. وحید حاج سعیدی طنز نویس گلستانی را شاید بتوان تنها ملی پوشی دانست که وارد این عرصه شده است.

او که برخلاف بقیه به جای بهار،  ۴۷ زمستان دیده است، دی ماه ۵۳ تحت الحفظ در بیمارستان به دنیا آمد! از نوجوانی به نوشتن علاقه مند شد و بیش از دو دهه است که روزنامه نگاری می کند. طنزنویسی را به صورت رسمی از 8/8/88 آغاز کرده است و البته امیدوار است بتواند تا یک تاریخ روند دیگر طنزنویسی را ادامه دهد. طنزهای او روزانه به طور همزمان در روزنامه های چندین استان منتشر می شوند و تاکنون در جشنواره های متعددی حائز رتبه شده است و از این حیث دارای رکورد است که این رکورد هیچ ربطی به ملی پوش بودنش ندارد! این هفته با او هم کلام شدیم تا کمی از زندگی شخصی و خاطراتش بگوید.

چرا ظاهر شما شبیه بقیه هنرمندان نیست؟

کچلی را گفتند: چرا زلف نمی گذاری ؟؟! گفت من از بچگی از این قرتی بازی ها خوشم نمی اومد! حالا بنده هم خیلی دوست دارم مثل برخی هنرمندان از این «موهای فروهشته به دامن» داشته باشم که متاسفانه از ابزار مورد نیاز اجرای  این رویداد هنری، فقط یک بانک موی خوب در پشت سرم دارم که چشم خیلی از موسسات کاشت مو را گرفته است!

آیا برای شما پیش آمده که در جمعی عده زیادی شما را بشناسند و ابراز محبت کنند؟

بله فقط یک بار... یک روز بنده به اتفاق خانمم با خودرو به جنگل حاشیه شهر رفتیم. در طول مسیر تمام ماشین هایی که از روبرو می آمدند چراغ هایشان را روشن می کردند، بوق می زندند و دست تکان می دادند. خانمم علت را پرسید و من هم در پاسخ گفتم: بالاخره بعد از 28 سال معلمی و دو دهه نویسندگی در نشریات ، شهروندان ما را می شناسند و به ما ابراز محبت می کنند. اینها همه یا دانش آموزان من هستند یا از خوانندگان و مخاطبان مطالب من در نشریات. با این وجود این حجم مخاطب و خواننده مطالب بنده برای خانم غیر عادی می نمود! البته این ابراز محبت دیری نپایید و موقع برگشت متوجه شدیم راهنمایی و رانندگی جاده مسیر جنگلی را از روز قبل یک طرفه کرده و رانندگانی که از روبرو می آمدند، هیچکدام دانش آموز و مخاطب مطالب من نبودند!

شما در چه مقاطعی ملی پوش بودید؟ احساس تان را از آن روزها بگوئید.

حقیقت امر من در دوران ابتدایی و راهنمایی به صورت مقطعی و جسته گریخته ملی پوش بودم؛ به ویژه در زنگ های ورزش و روزهای بارانی! ولی از سال 71 تا 76 به صورت مستمر ملی پوش شدم. ملی پوش بودن احساس خوبی به آدم می دهد و من در طول آن سالها همواره از  پوشیدن کفش ملی(!) رضایت داشتم ! الان هم معتقدم برندهای داخلی صنعت کفش باید تقویت شوند. آن دوران وقتی چکمه های این برند می پوشیدیم و در چاله چوله های پر از آب قدم می گذاشتیم احساس می کردیم یک نیسان پاترول چهار در با تزیینات افترمارکت سوار شده ایم!

خطرناک ترین شوخی عمرتان چه بوده است؟

سال 75 در دانشگاهی در غرب کشور زبان انگلیسی می خواندیم.یک شب شیطان گولمان زد و به شوخی به یکی از همکلاسی ها زنگ زدیم که شما مشکل گزینشی دارید و باید به سازمان سنجش بیائید. آن بنده خدا هم صبح روز  بعد به سازمان سنجش رفت! خدا باعث و بانی اش را به راه راست هدایت کند.

نظرتان راجع به اهدای عضو چیست؟

والا اهدای عضو خوب است ولی به شرطی که اکوسیستم قبور و دنیای اموات به هم نخورد و حشرات الارض به ویژه حشرات تحت الارض به ما بد و بیراه نگویند! شما یک ویجو یا  همان گورکن  را در نظر بگیرید که چشمش به درِ قبرستان خشک می شود تا یک جنازه تر و تازه و سالم را چال کنند. این زبان بسته نیمه شب دست زن و بچه را می گیرد و به امید خوردن یک دست کبد کم چرب یا قلب تازه و رقیق با رعایت پروتکل های بهداشتی دسته جمعی به دل خاک می زنند! آن وقت با جنازه ای مواجه می شوند که مثل ماشین مشتی ممدلی خدا بیامرز نه دل و قلوه دارد و نه کبد و کلیه... شما باشید از خجالت آب نمی شوید؟! خدا هیچ گورکنی را شرمنده زن و بچه اش نکند...

مسخره ترین رویدادی که دیده اید؟

تمرین تیراندازی با تفنگ خالی در اردوی تیم ملی تیراندازی! طرف با سال ها سعی و تلاش به اردوی تیم ملی تیر اندازی دعوت می شود و با هزار امید و آرزو راهی هتل المپیک می شود. بعد از صبح تا شب تفنگ خالی دستش می دهند تا مقابل سیبل دراز بکشد و چشم هایش را تنگ کند و کیو کیو کند! این کار را بچه ها در کوچه و خیابان و پشت بالشت و رختخواب خانه شان هم انجام می دهند. جالب اینجاست که با همین مدل تمرین مدال طلای المپیک هم صید می کنند!

اگر یک کاره ای شوید چه قانونی وضع می کنید؟

من اگر یک کاره ای شوم ورزش همگانی، مسواک و درختکاری را اجباری می کنم. یعنی قانون وضع می کنم برای اخذ هر نوع مجوز و مدرک باید تعداد مشخصی درخت کاشته شود. خواه اخذ مدرک دیپلم و لیسانس باشد یا مجوز مرغداری و گاوداری و کارخانه و ... مجازات قطع هر درخت هم غرس 100 درخت اعلام می کردم.

اگر ماشین زمان در اختیار تان باشد به زمان گذشته سفر می کنید یا آینده؟

والا آقای روحانی گفته به عقب بر نمی گردیم. با این وجود من دوست دارم به گذشته سری بزنم و به اعماق تاریخ سفر کنم!  ببینم حافظ که این همه از باده و می انگوری و شراب صبوحی و ... صحبت کرده اصلاً  به میخانه می رفت یا فقط چای قند پهلو و شربت سکنجبین می خورد؟! دانستن مارک تیشه فرهاد هم از دیگر ابهامات ذهنی بنده است!

راز نگفته ای دارید؟

بله من تقریبا 175000 روز است که سیگار نکشیده ام!

یعنی چند سال؟

بیش از 47 سال!

ویژگی خاصی دارید؟

یکی از خصلت های من خواب دیدن زیاد است. تقریبا هر شب یک دی وی دی کامل خواب می بینم. فرقی هم نمی کند کی و کجا خواب باشم. پشت فرمان هم اگر چرت بزنم بازهم خواب می بینم!

تا بحال پشیمان شده اید؟

یک شب خواب دیدم در یک پارک می خواهیم فوتبال بازی کنیم که نیمار و علی دایی هم بودند. اما وقتی رفتم تا کفش ورزشی بپوشم، از خواب بیدار شدم. هیچ وقت خودم را به خاطر این موقعیت از دست رفته نمی بخشم!

اگر الان بفهمید سرطان دارید چه حسی پیدا می کنید؟ اولین کاری که انجام می دهید چیست؟

از وزیر بهداشت ، درمان و پزشکی پنهان نیست از شما چه پنهان، من چون یک بار سکته قلبی کردم، فکر کنم دینم را به عزرائیل ادا کرده ام.  حالا عزرائیل به هر نیتی با ما شوخی کرده ، قصد ترساندن ما را داشته یا می خواست ما از باقیمانده عمرمان بهتر استفاده کنیم یا برای عبرت سایرین بوده و ...  خلاصه هر چی که بود ما به قول پرستارا روی باند رفتیم و برگشتیم. فکر کنم همین یک دست سکته برای من کفایت است!

آخرین باری از دست فرزندان تان حرص خوردید کی بود؟

 بچه دومم یک بار حسابی حرصم را در آورد. آن هم موقعی بود که هشت ماهه دنیا اومد. حسابی به او توپیدم و دعوایش کردم! بعد هم برایش توضیح دادم این کارش ممکن بود هم سلامت خودش را  به خطر بیندازد هم سلامت مادرش را!

آینده را چگونه پیش بینی می کنید؟

بشر به جایی می رسد که می تواند که از تمام اطلاعات مغزش بک آپ بگیرد و در جایی ذخیره کند و حتی آنها را در سایت دیوار و آمازون به فروش برساند. با این سیستم دیگر بساط کنکور جمع می شود و مشکل کلاس های کنکور ، خرید و فروش سوالات امتحانی ، صندلی فروشی در دانشگاه ها و ... حل می شود و شما می توانید با یک خرید پورت یو اس پی 40 هزار تومانی و انتقال اطلاعات به مغزتان یک شبه جراح ، دندانپزشک، خلبان و حتی شاعر شوید! البته اگر سازمان سنجش و حضرات گاج و قلم چی اجازه بدهند!

سخن آخر

برخی معتقدند « روزی آخرین نفری که ما را می شناسد، خواهد مرد و دیگر هیچ خاطره ای از ما باقی نخواهد ماند. همین قدر ترسناک...» اما من معتقدم کسی که از خودش نام نیک به جا بگذارد، هرگز نخواهد مرد. البته با اجازه جناب سعدی و حافظ و سنایی و ...

 

26 ایده برای جشن واکسن!

بی تعارف و رک و راست باید اعتراف کنم بنده از هر طرح و ایده ای که به اندازه یک سرگین غلطانک چرخ اقتصاد مملکت را تکان بدهد، به احسن وجه و خیلی شدیدالحن حمایت می کنم.( بماند که این حشره 350 برابر وزن خود سرگین قل می دهد!)  حالا می خواهد جشن baby shower یا همان جشن تعیین جنسیت نوزاد و یا گودبای پمپرز باشد یا جشن تولد دو سالگی اینستاگرام آقای نماینده و یا جشن امحای کتاب ببخشید جشن امضای کتاب فلان سلبریتی پیژامه پوش! هر فعالیتی که برای چهار نفر ایجاد شغل کند و محرک چرخه تولید و اقتصاد باشد،باید برایش تره خرد کرد.

الان هم که به سلامتی کشتی کشتی واکسن در حال وارد شدن به کشور است، جشن واکسن مد شده است و در برخی شهرها پکیج فیلمبرداری حرفه ای ارائه شده است در حد لیگ های جهانی و تب تند عکاسی از لحظه تزریق واکسن کرونا برخی را به فکر درآمدزایی مشتی انداخته است.

در یکی از این آگهی‌ها آمده است: 5 دقیقه فیلم از لحظه خروج از منزل تا بعد از تزریق به همراه مصاحبه بعد از تزریق و همچنین فیلم برداری هوایی از ورود به مرکز واکسیناسیون و خروج به علاوه ۱۰ برگ آلبوم و دو شاسی ۳۰×۴۰ از چهار میلیون و ۵۰۰ هزار تومان. البته در برخی دیگر از آگهی‌ها این مبلغ تا ۲۰ میلیون هم دیده می‌شود!

شاید الان با خودتان فکر کنید این دست جلف بازی ها و جشن واکسن راه انداختن، شان افراد را پائین می آورد و شکاف طبقاتی را عیان می کند و ... ولی در جریان باشید همین قرتی بازی اگر درست انجام شود، دستکم 20 نفر اشتغال زایی مستقیم دارد و چهل پنجاه نفر هم به صورت غیر مستقیم سر کار می روند. بماند که در چنین مراسمی دستکم دویست سیصد هم همین طوری تا پاسی از شب سرکار هستند!

یکی از سورپرایز های جشن واکسن می تواند یک جعبه ی بزرگ با کلی بادکنک هلیومی، با دو رنگ متفاوت باشد. مثلاً بادکنک های صورتی نماد واکسن سینوفارم و بادکنک های آبی نماد واکسن اسپوتنیک هستند.

برای پایان دادن به انتظار مهمان ها می توان از پیناتا هم استفاده کرد. پیناتا یک بازی و یا یک سرگرمی مخصوص تولد یا مجالس عروسی است که با کشیدن روبان و یا ضربه زدن به آن کاغذ رنگی، شکلات و هدایای کوچک از آن می ریزد. در چنین جشنی با کشیدن روبان توسط میزبان و ریخته شدن روبان های هم رنگ با نوع واکسن، دق دادن مهمان ها به پایان می رسد!

فلذا توصیه می شود شما به جای ایراد گرفتن از چنین مراسمی به گردش مالی و ایجاد اشتغال حاصل از پخت کیک، طراحی تم مراسم، عکاسی، فیلمبرداری، ساخت کلیپ، تهیه میوه و شیرینی، پخت و سرو شام، توزیع گیفت یا همان هدیه بین مهمانان و ... فکر کنید که چقدر اشتغال زایی دارد و چند خانواده نان می خورند؟!

حالا بی زحمت سایر ایده ها و طرح های مختص جشن واکسن را خودتان در اینترنت جستجو کنید یا طراحی کنید. بیل که به کمرتان نخورده است! 

طرحواره انتخابات ریاست جمهوری و ثبت نام اتوبوسی!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

1

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

واکسن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سامانه ثبت مرغ و گوشت مصرفی خانوار!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سه طنز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.